دمی لواتو در پاسخ به جو جوناس" دفعه بعد کلماتت رو با دقت بیشتر انتخاب کن" (باخنده البته)

دمی لواتو در پاسخ به جو جوناس" دفعه بعد کلماتت رو با دقت بیشتر انتخاب کن" (باخنده البته)

جو در مصاحبه اش با ای نیوز در فرش به گمونم بنفش کاور مجله نایلون گفت: این فقط چیزی درمورد زندگی من بود که قبلا ضرورتی ندیدم درموردش صحبتی بکنم و احساس کردم الان زمان مناسبی برای گفتنشه
همینطور یه چیزایی راجع به اینکه مردم فکر میکنن یه آدم مشهور باید شخص بدون خطایی باشه ونمیخواد که همچین آدمی باشه و دلش میخواد صادق باشه و مردم بهتر بشناسنش و در مورد دمی گفت: 
قبل از این(گفتن این حرفها) من فرصت صحبت کردن با دمی و خانواده ام رو داشتم و(گفتن) چنین چیزی مسلما دمی رو آزار میداد اما من و دمی رابطه ی دوستی خیلی قوی ای داریم و من هرگزنمی خوام که آسیبی بهش برسونم!!!

دمی هم در همون جا در پاسخ به یاهو او ام جی در مورد جو گفت:
خب، عکس العمل اول من این بود: این احمقانست!!! اما ما همیشه در زندگی همدیگه خواهیم بود من امروزبا نیک بودم و اونها خانواده اند و من سالهاست که می شناسمشون و دوستشون دارم
اولش بهش گفتم باید باهم صحبت کنیم و بعد باهم صحبت کردیم و من خوب بوم( مشکلی ندارم با این قضیه) درحالی که میخندید: و بهش گفتم که از دستت عصبانی نیستم اما دفعه بعد بایدکلماتت رو با دقت بیشتری انتخاب کنی!!

بعد در مورد وضعیت رابطه اش با برادرهای جوناس گفت:
اونا برادرهای من هستند و خیلی دوستشون دارم. من و جو مثل خواهر و برادر دعوا میکنیم و اون همیشه درزندگی من خواهد بود. اون منظوری برای آسیب رسوندن نداشت و هرگز شانسی برای گفتن داستان زندگیش نداشته و من خیلی بهش افتخار میکنم. 


همچنین بهش گفتم مراقب باش چون من دارم یه کتاب شرح حال( خاطرات) مینویسم!!!!!! که امسال یا هروقت که تموم شد بیرون میاد!!!

پ.ن: ترجمه رو تا جایی که می تونستم دقیق انجام دادم تا از سوء تفاهم ها جلوگیری بشه!

منبع:دلرا

مصاحبه جنجالی جو جوناس : زندگی من به عنوان یک برادر جوناس (اختصاصی)




تا یه حدی، من به بزرگ شدن زیر نگاع مردم عادت داشتم. من پسر یک پاستور (پیشوای روحانی) بودم، پس همیشه چشمها روی من بود، حتی در اون زمان. من روی نیمکت اول کلیسا مینشستم، و باید هر یکشنبه کت و شلوار میپوشیدم، چون والدینم میخواستن من یه سرمشقی برای بقیه باشم که من هیچوقت نمیخواستم. من ترجیح میدادم به کنسرتهای پانک-راک توی سالنهای کوچک نیوجرسی برم، جایی که ما بزرگ شدیم، و ژاکت جین بپوشم و همه پیکسلهای گروههام رو بهش بزنم. اینجوری بود که عاشق موسیقی شدم، غرقش شدم. من اونجا میایستادم، خواننده رو تماشا میکردم که روی استیج اینور اونور میدوید و جمعیت رو توی دستش داشت. من متوجه هیچ چیز دیگه ای که روی صحنه اتفاق میافتاد نمیشدم. همه چیزی که میتونستم ببینم خواننده بود.
ولی مسلما من توی اون سن اجباراتی داشتم. حتی اگه نمیخواستم یکشنبه ها به کلیسا برم، یا وقتی داشتم تلاش میکردم بفهمم چه دینی میخوام داشته باشم، یا وقتی سعی میکردم روحانیت رو درک کنم، همیشه باید با این درگیر میبودم که مردم منو به عنوان الگو قرار میدن. ما بالاخره کلیسا رو ترک کردیم وقتی من 14 ساله بودم. بخاطر یه رسوایی که برای دزدیده شدن پول بود، و شکاف بزرگی در کلیسا ایجاد کرد. بعد از اون برای مدت طولانی مساله کلیسا منو ناراحت میکرد. یعنی، من به خدا باور دارم، و این یه رابطه شخصیه که من دارم، ولی به هیچ صورتی مذهبی نیستم.
بعد از اون تا سال هفتم به مدرسه رفتم، قبل از اینکه والدینم تصمیم بگیرن توی خونه به ما درس بدن. من در ریاضی افتضاح بودم. توی علوم خوب بودم و در کلاس موسیقی عالی. چه سوپرایز بزرگی. موسیقی همیشه در خانه بود. پدرمون میتونست تقریبا هرچیزی رو بنوازه، و خود ما هم شروع به یادگیری سازها کردیم. وقتی نیک 7 ساله بود، شروع به خواندن در همه جا کرد- خانه، حتی آرایشگاه، که جایی بود که کشف شد.
ما هیچ وقت به این فکر نکردیم که باهم موسیقی درست کنیم، ولی سالها بعد وقتی که نیک داشت روی آلبوم اولش –نیکولاس جوناس- کار میکرد، من و نیک واقعا میخواستیم باهاش بنویسیم. ما باهام توی هال خونمون یه آهنگ به نام Please Be Mine نوشتیم که فکر کردیم مفقط باید مال نیک باشه. ولی بعد پدرمون صدامون رو شندی و گفت باید این رو برای دیوید مسی، که اون زمان در پروژه نیک مدیر بود، اجرا کنیم. اون با خیلی از گروه های برادرها قرار بسته بود – Oasisو Good Charlotte- و وقتی ما رفتیم و آهنگ رو براش خوندیم، گفت میخواد با ما به عنوان یک گروه قرارداد ببنده.
ما توسط یه آدم با نقشه های شیطانی کنار هم قرار داده نشده بودیم، ولی بهش پرت شدیم. مخصوصا نیک، که اونموقع 12 ساله بود (من 15 و کوین 17) و مجبور بود این تصمیم بزرگ رو بگیره که میخواد توی یه گروه باشه یا تنها کار کنه یا با برادرهاش باشه. خوشبختانه اون با کار کردن با ما راحت بود.
انتشار اولین آهنگمون، It’s About Time، دو سال طول کشید در 2006. ما خیلی وقت بود که روش کار میکردیم و پدرمون مجبور بود هرروز ما رو به استودیوی ضبط در شهر ببره. من هیچوقت اولین کنسرتمون رو فراموش نمیکنم : اسم ما رو J3 گذاشته بودن و ما از اون اسم بدمون میومد. مثل اسم گروه های پسرونه بود. یادمه قبل از اجرا به سمت برادرهام برگشتم و گفتم " میخواین برای بقیه عمرمون اسممون J3 باشه؟" وقتی رفتیم روی صحنه من کسی بودم که به جمعین گفتم "سلام، ما برادران جوناس هستیم." خوب و ساده.
برای چندسال، دو برادر من، پدرمون، گروه کمکیمون و من توی یک ون از شهر به شهر میرفتیم و در سالنهایی که راهمون میداد اجرا میکردیم – مدرسه ها، کلیساها، مکانهای مقدس یهودی ها- وقتی که مادرمون توی خونه میموند تا از کوچکترین برادرمون فرانکی مراقبت کنه. اون سالهای اولیه تور خیلی سخت بودن. ما پیش اجرای Veronicas بودیم که یه جمعیت کلابی داشت، و ما باید به جمعیت ثابت میکردیم که میتونیم واقعا بنوازیم. نشون بدیم که ما موسیقی دان های واقعی هستیم. همیشه سخت بود چون هرشب داشتیم به موجی از تنفر وارد میشدیم. بعضی وقتها مردم بهمون حرفهای بد میزدند، بهمون بطری آب پرت میکردن.
همه چیز کاملا تغییر کرد وقتی دیزنی وارد داستان شد. اونا یه بازار جوان داشتند و ما جمعیت نسبتا جوانی داشتیم، پس شروع به انجام چندتا کنسرت دیزنی، کنسرت کریسمس دیزنی و پیش اجرایی برای تفریحگاه های دیزنی کردیم. بعد برای یه آهنگ کاور شده به نام Year 3000 به طور اختصاصی برای دیزنی موزیک ویدیو درست کردیم که اولش نمیخواستیم چون خودمون ننوشته بودیمش، که باعث شد اونا در رادیو دیزنی پخشش کنن و ویدیوش رو در شبکه دیزنی بذارن. قبل از اینکه بفهمیم، جمعیت طرفدارامون منفجر شده بود.
ما از پیش اجرا به اجراهای مهم رسیدیم، اول جمعیت نصف تاتر، بعد کل تاتر، بعد نصف سالن به کل سالن در مدت زمانی تقریبا شش هفته. اجرا کردن در مراسم استانی تگزاس در 2007 یه نقطه متحول کننده بود. 40.000 نفر اونجا بودن و ما برای رسیدن به مراسم باید سوار هلیکوپتر میشدیم اینقدر که ترافیک سنگین بود. یادمه که توی هلیکوپتر نشسته بودم و درحالی که بالای همه اون ماشینها پرواز میکردم فکر کردم این واقعا داره اتفاق میافته.
دیزنی توی ساختن شهرت عالیه. با خیلی از ستاره های پاپ و بازیگران جوان نشونش دادن، از هیلاری داف تا عوامل Highschool Musical. مایلی سایرس اونموقع یک ستاره پاپ معروف توی یک برنامه دیزنی، هانا مونتانا، بود و وقتی ما داشتیم مشهور میشدیم یه ترقی با بازی کردن اون برنامه به عنوان گروه محبوبش داشتیم. اون مسلما اولین عشق بزرگ نشون داده شده به ما توسط دیزنی بود، و فکر میکنم که یه امتحان بود که ببینن آیا باید به ما هم یه برنامه بدن یا نه، که دادن. به ما یه برنامه کمدی به نام جوناس داده شد که ما کاراکترهایی به نام کوین، جو و نیک لوکاس رو بازی میکردیم، اعضای یه گروه معروف.
ولی چیزی که راجع به برنامه وجود داشت این بود که نوشتش افتضاح بود. همش شوخی های پر سروصدایی بود که فقط یه بچه 10 ساله بهشون میخنده. اونها صحنه های بوسه های من و نیک رو میبریدن. من باید هر روز اصلاح میکردم چون اونها میخواستن من شبیه یه پسر 16 ساله باشم وقتی که من 20 ساله بودم (وقتی برنامه تموم شد من سرم رو زدم و ریشم رو تا جایی که میتونستم بلند کردم). ما اون موقع باهاش مخالفت نکردیم، چون فکر میکردیم دیزنی تنها شانس واقعیمونه، و میترسیدیم که هرلحظه همش از ما گرفته شه.
بخشی از اون شرکت بودن با انتظارات خاصی همراهه. نه به طور آشکار، ولی یه فضای خاصی وجود داشت. ما در 2007 با دیزنی کار میکردیم وقتی که رسوایی عکس برهنه ونسا هادجنز پیش اومد. ما شنیدیم که اون مجبور بوده یه روز کامل توی دفتر دیزنی باشه تا تلاش کنن بفهمن چطور اینو درست کنن. ما میشنویدیم مجری ها راجع بهش حرف میزنن، و بهمون میگفتن چقدر بهمون افتخار میکنن که ما این اشتباهات رو مرتکب نمیشیم، که باعث میشد ما احساس کنیم که هیچوقت نمیتونیم خرابکاری کنیم. ما نمیخواستیم کسی رو ناامید کنیم –والدینمون، هوادارمون، کارمندهامون- پس یه فشار عظیمی روی خودمون گذاشتیم، نوعی از فشار که هیچ نوجوانی نباید متحملش بشه.
ما فقط بچه بودیم. این حقیقته. ما مثل بچه های کوچک ترسیده بودیم. خوب تو همه این مسئولیت رو داری که بهت تحمیل شده و ازت انتظار میره بی نقص باشی. من دوره های تمرین رسانه رو گذروندم، و ازش بدم میومد. بهت یاد میدادن که چطور بحث رو عوض کنی، هروقت که سوال ناراحت کننده ای ازت پرسیده میشه، با گفتن یه چیزی مثل "اوه، اون منو یاد سگم میندازه! یه داستان خوب راجع به سگم دارم!" ادای احمق ها رو درآوردن بهترین راه برای فرار از هرچیزیه. ما همچنین برای اینکه کی چه سوالی رو جواب بده استراتژی داشتیم. اگه یه سوال جدی بود نیک جواب میداد. اگه شاد بود کوین. من و نیک سوالهایی که مربوط به موسیقیمون بود رو جواب میدادیم و توضیح میدادیم بعضی آهنگها چه مفهمومی دارن. ما حتی یه داستان با مادرمون انجام دادیم که یه سری خمیر وحشتناک پوشیده بودیم. حتی فکر کردن بهش حالمو بد میکنه.
دیزنی ما رو خیلی بیشتر از اونچیزی که فکر میکردیم بتونیم بشیم مشهور کرد. در کنسرتها، وقتی میخواستیم یه آهنگ تازه اجرا کنیم یا یه لحظه خاص داشته باشیم، جیغ ها اینقدر زیاد میشد که ما باید به جمعیت میگفتیم ساکت باشن و از لحظه لذت ببرن. ترسناک هم میشد: ما در اسپانیا یه برنامه دیدار با هوادارها انجام دادیم که 100.000 نفر اومدن و آخرش ما در یک مجتمع خرید دنبال میشدیم. مثل یه تهاجم زامبی ها بود.
وقتهایی بودن که من وارد اتاق هتلم میشد و یه دختری که نمیشناختم رو اونجا میدیدم. محض اطلاع، ما تجربه سنتی راک-اند-رول نداشتیم. ما بچه هایی بودیم که با دیزنی کار میکردیم، پس پیدا کردن یه دختر تو اتاقمون مثل یه دعوت نبود. این 2986 نیست، من توی یه گروه متال نیستم. یه بار توی آمریکای جنوبی یکی از کارمندهای هتل بچه اش رو آورد توی اتاق من. نمیدونم امیدوار بود چه اتفاقی بیافته، ولی حراست فرستادش بیرون.
مردم اینکه اتوبوس تور چطوره رو تصور میکنن و از ما میپرسن "حتما همیشه مهمونی دارین!" و مسلما هربار ما جلوی دوربین بودیم با لبخند و خوشحال و پرانرژی رفتار میکردیم، ولی وقتهایی بود که من فقط میخواستم توی تخت دراز بکشم.
مشکل مدیریت کردن هوادارهای خارج از کنترل اینه که تو نمیخوای آدم بده باشه و ناامیدشون کنی، ولی بعضی وقتها اتفاق میافته. یه گروه از هوادارها بودن که دم آپارتمان ما توی نیویورک جمع میشدن و حوالی یک سال پیش، یکی از اونها صبح ازمون عکس خواست و من بهش سلام کردم، و همون شب اون بیرون رستورانی بود که ما با دوستهامون رفته بودیم. اصلا باحال نبود. من حس کردم که دنبالمون میکنه. بعد ما هممون داشتیم سوار ماشین میشدیم و اون میدوه و از پنجره داد میزنه "میشه من باهات عکس بگیرم؟ لطفا لطفا لطفا؟" من گفتم "ببین من معمولا در این مورد باهات مهربونم، ولی ما داریم برای خودمون یه شب رو میگذرونیم، و اگه بتونی بهش احترام بزنی ممنون میشم." اون شروع به گریه کردن کرد و برگشت پیش دوستاش. دو روز بعد همه جا پخش شده که من با یه هوادار بد رفتاری کردم و باعث شدم گریه کنه و بهش خندیدم. خنده داره، چون با صداها هوادار خوش و بش میکنم ولی تون یکی ای که بهش گفتم نه توی اخبار پخش شد.
موضوعی که برای یه مدت زیادی بحث اخبار ما شده بود قضیه انگشتر پیمان بود. ما نمیتونستیم ازش فرار کنیم. وقتی شروع شد که من خیلی بچه بودم -11 یا 10 ساله. یه برنامه ای هست در بعضی از کلیساها به نام "عشق حقیقی صبر میکنه" که تو برای داشتن رابطه جنسی تا ازدواجت صبر میکنی. من و کوین تصمیم گرفتیم بهش بپیوندیم – نیک دیرتر امتحانش کرد. چند سال جلوتر،ما شروع به نواختم موسیقی کردیم و با دیزنی کار میکنیم و این انگشترها رو داریم.
یه مصاحبه ای رو یادم میاد با یکی که تمام موضوعی که راجع بهش حرف میزد انگشترها بود. اون هی اصرار میکرد و وقتی ما گفتیم نمیخوایم راجع بهش حرف بزنیم گفت "من میتونم هرچیزی که میخوام بنویسم" که ما رو وحشت زده کرد. نکته همینه : ما بهتر از این نمیدونستیم و فقط میخواستیم مردم رو خوشحال کنیم. حالا من میدونم که سوالی که نمیخوام رو میتونم جواب ندم. اصلا تو چرا به زندگی جنسی برادر 15 ساله من اهمیت میدی؟
اون موقع، ما توضیح دادیم که این عهد رو وقتی جوونتر بودیم با خودمون بستیم. چند ماه بعد، یه جوری مطرح میشه که انگار ما عضو یه مذهب فکری خاصی هستیم و مثل بچه های کوچولوی میکی ماوسی طراحی شده ایم. مردم به ما میگن "خیلی ازتون ممنونم، من چون شما صبر میکنین صبر میکنم!" و ما فقط فکر میکردیم نه! این چیزی نیست که ما هستیم.
بخاطر سنمون، دیزنی و اون انگشترها، خیلی چیزها راجع به شغلمون بود که باید راجع بهش غلو میکردیم و با خوشی حرف میزدیم. اگه یه متن آهنگی یکم جنسی میشد، یکی از شرکت ضبط میگفت که باید عوضش کنیم. میتونست بی ضررترین اشاره مثل "من توی یه اتاق با تو تنهام" باشه و باید عوض میشد. احساس میکردیم نمیتونیم خلاق باشد، پس دیگه بهشون گوش نکردیم و آشغال تحویلشون دادیم.
چند سال پیش تصمیم گرفتیم انگشترها رو دربیاریم. من بکارتم رو وقتی 20 ساله بودم از دست دادم. قبلش کارهای دیگه کرده بودم، ولی در 20 سالگی از نظر جنسی فعال بودم. خوشحالم که برای فرد مناسب صبر کردم چون به عقب نگاه میکنی و میگی "اون دختره دیوانه بود. خوشحالم که اونجا نرفتم."
اون زوجی که از The Hills معروف بودن کی بودن؟ هیدی و اسپنسر؟ من نمیخواستم اونا باشم، پس رابطه ها رو ساکت نگه داشتم. من توی حباب خودم، برادرهام، گروهم و کسایی که باهاش تور میرفتم زندگی میکردم. این باعث شد که من با خیلی از کسایی که توی این تجارت موسیقی هستن بیرون برم، چون تو بهشون مرتبط میشی، تو توی همون برنامه ای و راستش، هیجان انگیز بود. پس ذهنم، بیرون رفتن با کسی که اون هم مشهور بود خاص بنظر میرسید. ولی من میخواستم بخاطر احترام به هوادارام چیزها رو ساکت نگه دارم، چون ما جمعیت زیادی هوادار مونث داشتیم و من نمیخواستم رابطه ام رو بهشون پز بدم. بعضی از دخترهایی که باهاشون بودم اینو نمیفهمیدن.
من حقیقتا هیچ خشمی نسبت به آدمهایی که باهاشون بودم ندارم. پس من اعتبار کسی که باهاش بودم رو کم نمیکنم – شاید فقط یکم در موسیقیم بذارم و بهش اشاره کنم، و اینجا و اونجا اذیتش کنم، فقط یکم برای هوادارها و کسایی که واقعا داستان رو میدونن. ولی من آشکارا نمیگم "آره، راستش، این فرد یه ه.ر.ز.ه.ست و اینکارو با من کرد." به این نیاز ندارم تا آهنگ بفروشم.
ولی رابطه زیاد داشتم. یواشکی بیرون میرفتم و با این دختره توی ماشینش ملاقات میکردم و یه سری شایعه بیرون اومد که "ستاره پاپ نوجوان، پشت ماشینی در یک پارکینگ، درحال بوسیدن دیده شده" و متنش روشن بود. من مدام فکر میکردم وای یه ویدیو خواهد اومد، عکسهاش منتشر میشن. دختره هم توی موسیقی بود، و ما فکر کردیم گند زدیم چون هر دو با دیزنی کار میکردیم. بدترین چیزی بود که میتونست برامون اتفاق بیافته. ولی هیچ چیز بیرون نیومد!
یه رابطه ای که برای هوادارها خیلی مهم بود رابطه ام با دمی لواتو بود، که من برای سالها میشناختم. ما برای مدت زیادی دوست بودیم و هردو از بچه های دیزنی بودیم و نقش یه زوج رو توی فیلم Camp Rock شبکه دیزنی بازی کردیم – و هوادارها دوست داشتن ما رو با هم ببینن- ما بالاخره برای یک ماه رابطه داشتیم. من تونستم بشناسمش و ریز و درشت درگیری هاش رو ببینم، مثل سو استفادش از مواد مخدر. حس میکردم باید ازش مراقبت کنم، ولی همزمان من خودم داشتم یه دروغ رو زندگی میکردم، چون من خوشحال نبودم ولی حس میکردم بخاطر اون باید بمونم چون به کمک نیاز داشت. مسلما نمیتونم هیچ بخشی از این رو ابراز کنم، چون یه مارک داشتم که ازش محافظت کنم.
وضعیت دیوانه کننده ای بود. همه چیز بزرگ میشد و دمی توی یه هواپیما به صورت یه دختره مشت زد چون فکر میکرد دختره داره برای همه چیز سرزشنشش میکنه. همه تعجب کردن، و دختره شروع به خونریزی کرد. اونموقع بود که تیم و خانوادش بهش گفتن "باید به مرکز درمانی بری." من یادمه در آمریکای جنوبی بودیم و هوادارها بلافاصله گفتن ما اونو از تور 2010 بیرون کردیم، و بخاطر اون ازمون بدشون اومد.
بخشی از دیزنی بودن برای یه مدت طولانی باعث میشه دیگه نخوای تاابد این عروسک کوچولوی بی نقص باشی. نهایتا، من به تهش رسیدم و گفتم همه اینا به جهنم، من به مردم نشون میدم که کی هستم. فکر کنم این برای خیلی از ما اتفاق افتاد. بچه های دیزنی یه جورایی روح دارن و فکر کنم برای همینه که دیزنی استخدامشون میکنه. "اوه نگاه کن، اون پرید روی میز!" پنج، شش، ده سال بعد "اوه حالا چیکار کنیم؟" بیخیال، شما اینکارو با خودتون کردید.
اولین باری که من حشیش کشیدم با دمی و مایلی بود. 17 یا 18 سالم بود. اونا هی میگفتن "امتحانش کن! امتحانش کن!" منم امتحانش کردم و خوب بود. من حتی دیگه اونقدرها حشیش نمیکشم. وقتی 16 یا 17 سالم بود در حال نوشیدن الکل گرفتنم و فکر کردم که دنیا خراب میشه. ولی من توی یه کشور دیگه بودم و اونجا قانونی بود. توی تولد 21 سالگیم از یک سری پله پایین افتادم. بیهوش بودم و همه تیمم تا سرحد مرگ نرسیده بودن که یکی یه عکس خواهد گرفت. حالا هر چند وقت یه بار آخر روز شراب یا وودکا میخورم.
وقتی 20 سالم بود، با اشلی گرین وارد رابطه شدم و اولین رابطه جدیم بود. ما تقریبا یک سال باهم بودیم. من تنها توی لس آنجلس زندگی میکردم و آخرش رابطه ی از راه دور موفقیت آمیز نبود. به شدت سخته. با مجله Details درمورد رابطه ام یه مصاحبه انجام دادم و فردای روزی که منتشر شد ما جدا شدنمون رو اعلام کردیم. توافقی بود، ولی خنده داره که چطور همیشه اتفاق میافته نه؟ بعد از اشلی دو یا سه سال مجرد بودم. میگشتم و خوش میگذروندم. حالا با کسی ام که واقعا برام مهمه. ما همو درک میکنیم.
و آره، من با هوادارها هم رابطه داشتم. نمیتونم بگم هیچوقت توی اون دنیا نرفتم؛ وقتهایی بود که من از فرصتهام استفاده میکردم. یادمه که یه هوادار رو به یه فیلم دعوت کردم و تمام طول فیلم فقط بوسیدیم. حتی یادم نمیاد فیلم راجع به چی بود. فکر کنم حوالی 16 سالم بود. بعد از اون، یه جورایی داشتم از ترس میمردم، چون فکر کردم میره به همه میگه و همه دنیا میفهمن. خوشبختانه هیچوقت اینکارو نکرد، فکر کنم چون فرض کرد یه دیدار دیگه ای خواهد بود.

بعضی وقتها روزهایی بودن که میخواستم تسلیم بشم. وقتی زیادی مغلوب کننده و خسته کننده میشد. ولی برادرهام خیلی بهم کمک کردن. یعنی ما در تمام کارمون فقط دو یا سه برنامه رو تعطیل کردیم. وقتهایی بود که ما کاملا با مریضی اجرا میکردم چون جمعیت خیلی زیاد بود. همه کاری که وقتی یکیمون حالش خوب نبود باید میکرد این بود که بگه "نیاز دارم که این بخشو بخونی." هیچ وقت سوالی پرسیده نمیشد. همیشه این بود "باشه، هواتو دارم."
این ما رو بهم نزدیک تر کرد، باهم بودن توی این تخریبگاه عجیب. من بچه وسطم، برای همین همیشه پل بودم. من میتونم با هردوشون خیلی خوب ارتباط برقرار کنم. من و نیک ورزشکاریم و سر ورزشها ارتبطا برقرار میکنیم. من و کوین همیشه نزدیک بودیم ولی از وقتی ازدواج کرده زیاد همو نمیبینیم. ما فقط سه تا برادر بودیم که باهم جنون رو تجربه کردیم. هروقت یکیمون زیاد از خود راضی میشد به هم یاد آوری میکردیم که این بهمون اهدا نشده، آدمهایی که از اول ازمون بدشون میومد رو بهم یادآوری میکردیم، کسایی که اصلا قبول نداشتن ما خوبیم. ما از اون به عنوان انگیزه استفاده میکردیم تا جلو ببرتمون.
با اینهمه، اجرا کردن با دو نفر دیگه مخصوصا اگه برادرهات باشن میتونه سخت باشه. ما هممون ایده های متفاوتی داشتیم وقتی باهم موسیقی مینوشتیم و همیشه باهم منطبق نبودن – یکی میخواست یه آهنگ شاد بنویسه، یکی میخواست آهنگ غمگین بنویسه و من ممکن بود میخواستم یه آهنگ راجع به قدم زدن کنار ساحل بنویسم. پس در 2010، حوالی زمانی که نیک داشت برنامه جانبیش، Nick Jonas & the Administration، رو انجام میداد من تصمیم گرفتم یه زمانی رو برای خودم بذارم و یک راه جدید رو امتحان کنم. و ذاتی اتفاق افتاد. من داشتم موسیقی میساختم، که به ضبط کردن منجر شد، که رسید به اینکه که اجرا کردنشون روی صحنه چه حسی خواهد داشت.
یکی از بزرگترین ناامیدی های شغلیم چند سال پیش اتفاق افتاد، وقتی یک آلبوم تک نفره درست کردم که هیچ وقت بیرون نیومد. بیشتر تز 12 آهنگ با یکی به نام رابرت شوارتزمن، که خواننده اصلی گروه رونی ه، ضبط کردم و آلبوم صدای Hall & Oates داشت. یه جور انرژی Freddie Mercury داشت (اون یکی از بزرگترین تاثیرگذاران روی منه). من آهنگها رو تحویل دادم و هالیوود رکوردز گفت "این نمیشه." گفتن آهنگها عجیب بودن و بیشتر شبیه تمرین بودن. شرکت ضبط از من میخواستم از تیمی از سازندگان آهنگهای محبوب دیزنی استفاده کنم –کسایی چند سال پیش با سلنا گومز و مایلی نوشته بودن. ولی برای من خیلی الکی بود. من به مدیر برنامه هام زنگ زدم و گفت "من واقعا میخوام الان سرمو به یه دیوار بکوبم."
ما پیش چندتا از بزرگترین تهیه کنندگان در صنعت موسیقی رفتیم، مقل راب ناکس و دانجا، برای آلبوم تک نفره که منتشر شد بالاخره، به اسم Fastlifeیه آهنگی بود که لیل وین توش از کلمه b.i.t.c.h استفاده کرده بود و وقتی شنیدم آلبوم بخاطر اون رده بندی نظارت والدین میخوره، نصفم فکر کرد ایول! مردم فکر خواهند کرد که من سرسخت و خشنم. نصف دیگم فکر کرد این خیلی از طرفدارها در آمریکای مرکزی رو دور خواهد کرد. نمیگم که این تنها دلیلی بود که آلبوم به اندازه کارهای قبل خوب عمل نکرد. ولی فکر میکنم آشپزهای زیادی توی آشپزخونه بودن (آدمهای زیادی براش کار کرده بودن)، و فکر کنم عجله ای بود، و نمیتونستم چیزی که میخواشتم رو بگم چون میترسیدم. اونها میخواستن که من کلون جاستین تیمبرلک باشم. حتی یکی از مدیرهای هالیوود رکوردز گفت "اون جاستین تیمبرلک جدیده!"
بعد از اون برگشت به برادران جوناس بود، "گروه پسرونه". من ناراحت نیستم که همه فکر میکنن ما یه گروه پسرونه بودیم؛ من بعضی از آهنگهای گروه های پسرونه رو دوست دارم. حتی دیروز یکی گفت "تو هنوز میرقصی، نه؟" و من گفتم "من هیچوقت نمیرقصیدم." ولی میتونم بفهمم چرا مردم ما رو اونجوری میدیدن. هوادارهای ما بیشتر نوجوان بودن و ما توی مجله های پاپ نوجوانها بودیم که باید سگ بغل میکردیم. ما میخواستیم یه گروه باحال دیده بشیم، یکی که سازهای خودشونو میزنن و آهنگ خودشون رو مینویسن، ولی خیلی ها به اون توجه نکردن. ایستگاه های رادیو میگفتن "واو، واقعا؟ شما گیتار آوردین؟ چرا؟" من فقط میتونستم فکر کنم شوخی میکنی، نه؟

بهم خوردن برادران جوناس خیلی بیشتر از اون چیزی که مردم فکر میکنن در جریان بود. ما به جایی رسیدیم که دیگه روی چیزهای مشترک توافق نمیکردیم، و نمیخواستیم گروهی بشیم که نگران این باشه که مردم نمیفهمن چقدر باحاله. کل وضعیت داشت ما رو به عنوان یک خانواده از هم میپاشید و ما مداوما حس میکردیم داریم جلوی پیشرفت همدیگه رو میگیریم. مثلا من میخواستم واسه یه ویدیو س.ک.س.ی تر بشیم و کوین بنا بر دلایل خودش با این قضیه راحت نبود. خوب بالاخره اون ازدواج کرده و من میفهمم. همچنین نیک قدرت بیشتر در تصمیم گیری راجع به موسیقی و تصمیمات مهم داشت – یه نقش رهبری در گروه گرفت که بعد از یه مدتی با ما سرایت کرد.
چیزها به اون خودشون رسیدن وقتی که ما یه جلسه ای داشتیم که فکر کردیم توش قراره راجع به اینکه چطور موسیقی جدیدمون رو منتشر کنیم حرف بزنیم و آخرش به یه دعوای بزرگ رسید. اولین باری بود که باهم راجع به چیزهایی که راجع بهشون خوشحال نبودیم صادقانه حرف میزدیم. دعوا پر سر و صدا شد. من داشتم داد میزدم. وقتی نیک پیشنهاد داد که این فصل رو ببندیم و بریم مرحله بعد، من ترسیدم. نمیتونستم پاشم برم یا یکی رو بزنم، چون عصبانی بودم. مدت زیادی رو با برادرهام توی این گروه کار کرده بودم و توی ذهنم مثل تسلیم شدن بود. برام منطقی نبود.
ولی وقتی لایه ها رو زیر و رو کردم فهمیدم. چیزهای غیرکاربردی زیادی درجریان بود. موسیقی هم داشت مبتذل میشد، چون ما مینوشتیم و ضبطش میکردیم و برای یه مدت زیادی میموند. بعد از اون جلسه، ما یه شب وقت گذاشتیم تا راجع به چیزها فکر کنیم، دوباره جلسه بذاریم، و هیچ چیز حل نشده بود، پس تصمیم گرفتیم یه هفته وقت بذاریم و فکر کنیم. بعد تور رو کنسل کردیم. برام خیلی سخت میشد که یه تور خداحافظی بذاریم. پول برام مهم نبود؛ من فقط میخواستم راه درست و سالم رو برای خودمون پیدا کنم تا یه خانواده خوب باشیم.
ما به برنامه Good Morning America رفتیم تا راجع به بهم خوردن گروه صحبت کنیم، چون فکر کردیم این راه حرفه ای توضیح دادنش و ابراز کردن عشقمون به هوادارانمونه – فکر کنم اونا احساس میکردن یه توضیح طلبکارن. بعضی از اونها بخاطر این عصبانی بودن، ولی آخرش ما تلاش میکردیم از خودمون به عنوان یه خانواده مراقبت کنیم. و مشکلی نیست. و نباید مشکلی باشه.
حالا من 24 سالمه و زندگیم رو تحت کنترل دارم، دارم به طراحی برمیگردم. من توی خیلی مسائل مزخرف بودم، ولی واقعا هیجان زده ام چون الان میتونم به استودیو برگردم با کسایی که باهاشون کار میکردم. مجبور نیستم به ایده کس دیگه ای اعتماد کنم، خوب یا بد، و بشنوم که میگن "نه، نه، تو نمیتونی با اونها بنویسی. اون برای ما زیادی عجیبه." چون عجیب جواب میده. به لرد نگاه کنید.
منبع : Vulture

جو جوناس:" من اولین بار با مایلی سایرس و دمی لواتو ماری جوانا کشیدم."




جو جوناس در مصاحبه جدید خود با مجله Vulture درباره س*ک*س ,مواد مخدر و از هم پاشیده شدن گروه برادران جوناس صحبت کرده است.

این خواننده 24 ساله در مصاحبه اش گفت:

 درباره ی از دست دادن باکرگیش:

ما چند سال قبلتر تصمیم گرفتیم حلقه ها
[۱] را دیگر به دست نکنیم. من باکرگیم را در سن بیست سالگی از دست دادم. قبل از آن کار هایی دیگری انجام می دادم. 
اما من از نظر جنسی در سن بیست سالگی فعال شدم
 . من خیلی خوشحالم که برای شخص مناسب منتظر ماندم. به خاطر انکه بعد ها به گذشته بر میگردی و به خودت میگی:
اون دختر خیلی دیوانه بود. خوشحالم کار من به اونجا ها نکشید."




درباره ی اولین تجربه ی کشیدن ماریجوانا:
"اولین باری که ماریجوانا کشیدم با مایلی سایرس و دمی 
[2](لواتو) بودم. هفده یا هجده سالم بود."
"انها همش میگفتن امتحانش کن! امتحانش کن! و من هم یه امتحان کردم. و خوب بود. من بعد از آن دیگر ماریجوانا نکشیدم. ()
وقتی که هفده یا شانزده سالم بود گرفتار نوشیدن الکل شدم , با خودم فکر میکردم دنیا در حال نابودی است. اما در یک کشور دیگه بودم و در آنجا قانونی بود.
در تولد بیست و یک سالگیم 
[3], من از خود بی خود شده بودم! تمام تیم من در حد مرگ ترسیده بودند چون میترسیدند کسی عکسی از من گرفته باشد.
حالا من شراب قرمز یا ودکا-سودا میخورم البته بعضی وقت ها."

درباره ی رابطه هایش:

"وقتی که بیست سالم بود رابطه ام با اشلی گرین شروع شد. او اولین رابطه ی جدیه من بود. ما تقریبا یک سال با هم بودیم من در لس انجلس زندگی میکردم و فاصله در یک رابطه هیچ وقت جواب نمی دهد.
واقعا دشوار بود. ما جداییمان را اعلام کردیم. این فقط یه پیشامد بود , اما خنده دار است که همیشه پیش می آید. مگه نه؟"
بعد از اشلی من دو یا سه سال مجرد بودم. من رابطه های کوتاهی داشتم و خوش میگذشت."

درباره ی ربطه داشتن با طرفدار ها:

" اره من با چند تا از طرفدار هایم رابطه داشتم. هیچ وقت نمیتونم بگم هرگز این کارو نکردم. یادم میاید یکی از فن هایم را به دیدن فیلمی دعوت کردم و در تمام مدت..... "

[۱] این حلقه ها در هالیوود خیلی معروفن چون دیزنی ستاره های جوانش را مجبور میکند تا این حلقه ها را به دست کند در دین مسیحیت این حلقه ها از سن 15 سالگی به جوانان داده میشود و نشانی از پاکدامنی و باکرگی انهاست.
[2]دمی لواتو در سال 2010 از ادامه دادن سریال سانی با یک شانس برای فصل سوم خودداری کرد و بعد از سه ماه ناپدید شدن..... بعد ها مشخص شد که او به مرکز درمانی رفته و تحت درمان بود ابتدا دلیل آن فقط مشکل اختلالات غذایی اعلام شد ولی بعد ها در مستندی به اسم "قوی بمان" او اعلام کرد مشکلات زیادی از جمله بیماری دو قطبی بودن ,خودزنی و مشکل مصرف مواد مخدر و الکل داشته است.او سال پیش جشنی گرفت و اعلام کرد یک سال از پاک شدنش گذشته است.

[3]در امریکا و بیشتر کشور های اروپایی سن قانونی مصرف نوشیدنی های الکلی 21 سالگی است.